جملات بالا را خانم " مرضیه رسولی " خبرنگار روزنامه فعال و پرمخاطب " شرق " در حوزه موسیقی ، در صفحه 122 از سالنامه سال 1384 روزنامه شرق نوشته است . حتما می دانید که روزنامه ها معمولا در روزهای پایان هر سال یک سال نامه چاپ می کنند . روزنامه شرق نیز سالنامه 1384 خود را در روزهای پایانی اسفندماه چاپ و توزیع کرد . اگر شما اهل مطالعه مطبوعات و نشریات باشید حتما به خوبی به جایگاه و وزن روزنامه شرق وقف هستید . روزنامه ای که هر روز در 28 صفحه چاپ می شود و البته من دوست ندارم اینجا راجع به ویژگی های شرق بنویسم زیرا کاملا خط موسیقی را گم می کنیم و نوشته صرفا تبلیغی راجع به روزنامه خواهد شد . اما خوب در حدی که جایگاه و ارزش روزنامه نزد اهل مطالعه روشن باشد باید توضیح می دادم . درضمن این روزنامه دارای جبهه و منش سیاسی خاص است و بی طرف نیست ( جهت اطلاع ) . بگذریم ... سالنامه سال 84 شرق دارای بخش های مختلفی است و گردآورندگان کوشیده اند تا در زمینه های مختلف سیاست ، فرهنگ ، اجتماع ، اقتصاد ، هنر و ... برجسته ترین وقایع سال و روشن ترین چهره ها را ترسیم کنند .
در بخش هنر ، در کل به این چهره ها پرداخته شده است . در زمینه تلویزیون به شب های برره و سریال او یک فرشته بود ، در هنرهای تجسمی به استاد مرتضی ممیز و درگذشت ایشان و نیز دو تئاتر از بهرام بیضایی و محمدرحمانیان اشاره شده است و بالاخره در زمینه موسیقی ، به استاد محمدرضا شجریان و استاد محمدرضا لطفی و بازگشت ایشان به ایران اشاره شده است .
صفحه 122 این سالنامه به مطلبی راجع به استاد شجریان اختصاص دارد . در ابتدای این مطلب نویسنده کوشیده است تا چهره ای که از استاد دیده را به تصویر بکشد و متعجبانه از خود می پرسد " پس چرا همه می گویند شجریان متکبر است ؟؟؟ " ... خوب است با هم بخش هایی از نوشته فوق را بخوانیم ، با این توضیح که نویسنده مطلب در سفر استاد شجریان به بم که به منظور بازدید از پروژه باغ هنر بود همراه ایشان بوده است و گویا استاد در کنار دریاچه در خیابان برای مردم و خبرنگاران آواز هم خوانده اند !!! و البته آنها شک داشته اند که اگر از استاد بخواهند استاد عصبانی می شوند یا قبول می کنند ... بخوانید :
...در ترمینال پروازهاى داخلى اما کسى شجریان را نمى شناخت. ما چشم مى گرداندیم و او را نمى دیدیم، درحالى که چند صندلى آن طرف تر کنار جوانى نشسته بود، شاید هم جوان در کنار او . «پروژکتورها» هنوز خاموش بود که در گوشه و کنار متوجه کسى شدند که چهره اش آشنا بود، جایى دیده بودندش یا بعضى به وضوح مى شناختندش. هنوز از تقاضاى گرفتن عکس و امضا خبرى نبود. نه در فرودگاه، نه در هتل و نه در خیابان هاى خلوت و خرابه بم. چرا مى گویند شجریان آدم متکبرى است؟ او که این طور نبود. ما از رفتار دوستانه اش و شوخ طبعى اش هر لحظه بیشتر شگفت زده مى شدیم. .وقتى که مثل یک میزبان از ما پذیرایى مى کرد و از گرماى بم عذر مى خواست. مگر گرماى هوا تقصیر او بود؟ حالا کارمان به جایى رسیده بود که با یکدیگر فکر مى کردیم چطور «پیشنهاد بى شرمانه مان» را در میان بگذاریم تا اینکه على جهاندار خواسته ما را با او مطرح کرد. آواز شجریان آن شب در کنار دریاچه مصنوعى ارگ جدید بم، حال دیگرى داشت. ما بى خود فکر کرده بودیم او از این پیشنهاد برمى آشوبد. وقتى که با تمام احساسش براى ما که به ردیف کناره دریاچه نشسته بودیم و عابرانى که از آنجا گذر مى کردند، مى خواند، حتماً دوست داشت که بخواند. بعد از آواز، گرفتن عکس و امضا شروع شد و شجریان با روى باز از همه استقبال کرد. مردادماه بود که آمدیم پروژه باغ هنر بم را از نزدیک ببینیم و بنویسیم تا مردم رنج ها و دردهاى سکنه بم را در روزهاى وقوع زلزله از یاد نبرند و غبار فراموشى را از این واقعه کنار بزنیم. این پروژه ناتمام مانده بود و باید مردم کمک مى کردند تا تمام شود.
در هتل او وقت شناس تر از همه ما بود. به تقاضاى خبرنگاران براى مصاحبه جواب مثبت مى داد و به همه شماره تلفن همراهش را داد و شماره هاى تک تک ما را با اسم هایمان در تلفنش وارد کرد و گفت: «اگر با همین شماره ها به من زنگ بزنید گوشى را بر مى دارم. به شماره هاى ناآشنا و غریبه جواب نمى دهم.» ...
اما در جای دیگری ، خبرنگاری از شجریان در مورد خودخواهی و غرور می پرسد ، جالب است نه ؟؟؟ محمدرضا شجریان خود به این سوال اینطور پاسخ داده است :
«خودخواهى؟ در کجا و در چه مورد و چگونه؟ اگر خودخواهى را به این معنا بگیرید که من از مواضع هنرى خود، عدول نمى کنم، من این را خودخواهى نمى دانم. من همیشه با هر هنرمندى که کار کرده ام گفته ام اگر سلیقه و نظرات مرا مى پذیرید با من کار کنید ، { اگر نه مجبور نیستند } ... از سال هاى قبل تاکنون من در قلب این جامعه هنرى زندگى کرده ام . سابقه بیشترى دارم . منش هنرى و سلیقه خاص خود را دارم و این را از تجربه، کار و تلاش بسیار زیاد به دست آورده ام؛ در ضمن علاقه مندان نشان داده اند که سلیقه مرا پذیرفته اند. .... البته به این معنا نیست که براى اظهارنظر آنها اهمیتى قائل نیستم. اصلاً! من اعتقاد به تبادل تجربه و اظهارنظر دارم. ولى در نهایت، من مى خواهم خود درمورد کارهایم تصمیم بگیرم که چه آهنگى را به چه شکلى بخوانم. آیا شما این را خودخواهى مى دانید؟ من اگر این وسواس را نداشتم، این نمى شدم. این سلیقه و دیدگاهى است که دارم. به کسى که سلیقه هنرى پایینى دارد اجازه نمى دهم بیش از حد در کار من دخالت کند. ... و دلم نمى خواهد فرم کارم را دیگران عوض کنند. »
برگرفته از وبلاگ موسیقی ملی ایران